ظهور پر قدرت رویکرد انسان گرایی در دهه 1960 و فراهم بودن زمینه برای گرایش افراد به این رویکرد باعث شد که از آن به عنوان نیروی سوم در روانشناسی نوین یاد شود. دو مکتب قبلی یعنی روانکاوی و رفتارگرایی انتقاد های فراوانی را به دنبال داشتند.
رویکرد روانکاوی انسان را موجودی ضعیف در نظر می گرفت که تحت تأثیر نیروهای ناهشیار است و هیچ راهی برای گریز از این نیروها ندارد، رفتارگرایی نیز انسان را تحت تأثیر محیط و نیروی های بیرونی می دانست و عالی ترین تلاش های انسان ها را فقط نتیجه تلاش برای رسیدن به تقویت کننده های بیرونی در نظر می گرفت. همین نگاه به انسان در دو مکتب قبلی باعث شد به مرور افراد از این مکاتب گریزان شوند و تمایل داشتند تصویر دیگری از انسان ببینند.
تصویری که تا این حد ضعیف نباشد و رفتار انسان ها را فارغ از نگاه ماشین انگارانه رویکرد رفتاری بنگرند. در واقع نظریات این دو مکتب را مغایر با ارزش های انسانی می دانستند.
رگه هایی از عقاید انسان گرایانه در برخی از نظریات روانکاوی به چشم می خورد مانند آدلر، آلپورت و هورنای، اما این رویکرد به شکل رسمی و جدی با نظریات افرادی مانند مازلو و راجرز و فرانکل شروع شد. رویکرد انسان گرایی نگاهی کاملا متفاوت به انسان دارد، به جای اینکه انسان را اسیر گذشته و سال های اولیه کودکی کند رشد انسان و شخصیت انسان را در زمان حال مورد بررسی قرار داد. به جای اینکه تحت تأثیرنیروها و انگیزه های ناهشیار و نامعلوم باشد می تواند با تصمیم و اراده خود و به شکل هوشیارانه و آگاهانه برای خود تصمیم بگیرد و اقدام کند.
در واقع این رویکرد به توانمندی های انسان و آگاهی انسان برای برطرف کردن مشکلاتش و رشد کردن اعتماد می کند و بر آنها تاکید می کند. نظریه پردازان این مکتب به جای نگاه جزء انگارانه به انسان او را به عنوان یک کلیت در نظر می گیرند که قابل تجزیه شدن نیست و به صورت یکپارچه عمل می کند. به طور کل نیروی سوم به جنبه هایی از شخصیت انسان توجه کرد که در دو مکتب قبلی مغفول مانده بود و به آن هیچ توجهی نمی شد
سرمداران مکتب انسان گرایی:
-
آبراهام مزلو
تأثیر مزلو بر رویکرد انسان گرایی به قدری عمیق است که او را پدر معنوی این رویکرد لقب داده اند. مزلو که در ابتدا یک رفتارگرای افراطی به شمار می رفت در ادامه با اتفاقاتی که در زندگی خود تجربه کرد که مهمترین آنها جنگ جهانی بود به این نتیجه رسید که رفتارگرایی پاسخگوی بسیاری از نیاز های بنیادی انسان نیست. و به مرور به شدت تحت تأثیر اندیشه های مردم شناس آمریکایی روت بندکیت قرار گرفت که باعث ایجاد جرقه های انسان گرایانه در ذهن مازلو شد.
مزلو رفتار انسان را فقط تحت تأثیر یک نیاز نمی داند بلکه او سلسله ای از نیاز ها در نظر گرفت که می توانند رفتار انسان را تحت تأثیر قرار دهند: نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق پذیری و محبت، احترام و خودشکوفایی. از نظر او این نیاز ها ذاتی است و در تمام انسان ها وجود دارد اما نحوه برآورده کردن آنها اکتسابی است و انتخاب های افراد است که باعث تفاوت های آنها می شود نه فقط ژنتیک آنها. و این همان نقطه عطف نظریه های انسانگرا است که برای انسان ها حق انتخاب قائل می شوند. حقی که تنها از اراده و آگاهی انسان بر می خیزد نه نیروهای ناشناخته درونی. مزلو اولین کسی بود که نیاز به خود شکوفایی را مطرح کرد که می تواند رفتارهای انسان را تحت تأثیر قرار دهد. یک منبع خود انگیخته که زیربنایی آینده نگر و رو به جلو دارد به جای اینکه بیرونی و گذشته نگر باشد.
-
کارل راجرز:
راجرز هم مانند مازلو اهل امریکا بود. و به شدت تحت تأثیر عقاید مذهبی خانوادگی خود قرار داشت. راجرز نیز به مرور شروع به انتفاد از رویکر حاکم بر روانشناسی کرد، رویکردی که بیشتر درگیر مفهوم بیماری های روانی بود و تقریبا همه را نیازمند درمان می دانست و حتی انسان سالم هم سرشار از عقده ها و اضطراب های سرکوب شده است. او بیشتر به فنون درمانی که مکاتب دیگر به کار می گرفتند اعتراض می کرد. که در آن بیشتر درمانگر و فعالیت های او محور درمان قرار می گیرد که در آخر باعث شد درمانی را پایه گذاری کند که به درمان مراجع محور و درمان بی رهنمود معروف شد.
راجرز از فنونی در درمان های خود استفاده کرد که امروزه از اصول اساسی درمان به شمار می رود مانند: همدلی، پذیرش بدون قید و شرط گوش دادن و درک کردن مراجع. و همه اینها برخواسته از باور های او درباره انسان و توانمندی های اوست. راجرز معتقد بود که انسان ها این توانمندی را دارند که خودشان مشکلاتشان را حل کنند و کار درمانگر این است که افراد را برای رسیدن و استفاده کردن از این توانمندی ها یاری کند و در واقع تسهیلگر باشد. راجرز بر این باور بود که انسان ها به آنگونه که محیط اطراف و پدیده ها را درک می کنند رفتار می کنند و هیچ کس نمی تواند مانند دیگری فکر کند و ادراک مشترکی داشته باشد و به همین خاطر است که تنها خود افراد هستند که می توانند با استفاده از توانمندی های خود مشکلاتشان را حل کنند. در واقع او نیز مانند دیگر نظریه پردازان انسان گرا جنبه های مثبت و انسانی تری از شخصیت را مورد توجه قرار داد، مانند: خودشکوفایی، خود ارزشمندی و …
-
ویکتور فرانکل
فرانکل نیز یکی از تأثیر گذار ترین روانشناسان قرن حاضر به شمار می رود و علت آن هم ارائه نظریه جدید او به جامعه روانشناسی است به نام معنادرمانی. او نیز از پیروان رویکرد انسان گرایی است و نگاهی کاملا متفاوت نسبت به مکاتب قبلی به انسان و زندگی او دارد.
او در معروف ترین کتاب خود: انسان در جستو جوی معنا تجربیات خود را در اردوگاه نازی ها به اشتراک می گذارد که در واقع شالوده نظریه خود را در این کتاب بیان می کند. او انسان را اسیر و در بند محیط و رویدادهای زندگی نمی داند و در واقع رنج را یکی از مؤلفه های تأثیرگذار در زندگی انسان می داند که به زندگی معنا و مفهوم می دهد و این انسان ها هستند که به آگاهی و انتخاب و آزادی خود به زندگی شان معنا می دهند و تصمیم میگیرند که چه زندگی داشته باشند و چگونه زندگی کنند. می توان معنا درمانی فرانکل را از زیر شاخه های رویکرد وجودی که یک رویکرد انسان گرا است در نظر گرفت زیرا که از مفاهیم این رویکرد بسیار استفاده کرده است مانند: معنا، انتخاب، آزادی و مسئولیت پذیری.
نتیجه گیری
در کل مکتب انسان گرایی در مقابل رویکرد روانکاوی و رفتارگرایی قرار دارد و در واقع به دنبال انتقاد از این دو مکتب شکل گرفت. و از آن زمان تا کنون طرفداران بسیاری را جذب کرده است و در شاخه های گوناگونی توسعه یافته است مانند درمان های پست مدرن و درمانهای کوتاه مدت و خود درمان مراجع محور، واقعیت درمانی، معنادرمانی و …
نگارنده: آمنه کشاورز کارشناس ارشد مشاوره