در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 میلادی والتر میشل، استاد دانشگاه استنفورد، به همراه جمعی از شاگردانش متغیر جدیدی را در حوزهی روانشناسی اجتماعی و روانشناسی رشد به جامعه آکادمیک معرفی کردند. آن ها توانستند با طراحی یک آزمایش، به وجود مفهومی به نام ” توانایی به تأخیر انداختن لذت ” پی ببرند. توانایی ای که بر اساس یک آزمایش ساده و با کدگذاری رفتارهای قابل مشاهدهی کودکان، قابل اندازه گیری و بررسی شد.
بعد از آن کوشش از سازهی ” توانایی به تأخیر انداختن لذت ” به عنوان یک متغیر در پژوهش های تجربی استفاده شده است. آزمایش میشل اینگونه بود که در مقابلِ کودکان چهار ساله یک مارشمالو (شیرینی خوشمزه ای که در آمریکا پخته می شود) قرار می داد و از آن ها می خواست آن را نخورند. اگر بعد از 15 دقیقه آن ها موفق می شدند بر لذت خود غلبه کنند، دو مارشمالو نصیب شان می شد (میشل، 1989).
بعد از آن که میشل توانست این متغیر را به جامعه ی دانشگاهی نشان دهد، تعداد زیادی آزمایش برای اندازهگیری همبستگی متغیر های مختلف با این متغیر و همچنین شناسایی متغیرهای موثر بر ” توانایی به تأخیر انداختن لذت ” آغاز شد. شاید خود میشل اولین نفری بود که همبستگی این متغیر را با میزان موفقیت تحصیلی بررسی نمود.
پانزده سال بعد از آنکه او توانایی به تأخیر انداختن لذت را در کودکان چهارساله اندازهگیری کرد، نمرات آزمون SAT ( آزمون استاندارد پذیرش ) را نیز دقیقاً در همان کودکان مورد بررسی قرار داد و متوجه شد کودکانی که در سن چهار سالگی موفق شده بودند تا لذتِ خوردن یک مارشمالو را برای رسیدن به لذت خوردن دو مارشمالو به تعویق بی اندازند، نمرات بهتری در آزمون SAT کسب کردند (میشل، 1989).
اهمیت توانایی به تاخیر انداختن لذت:
توانایی به تأخیر انداختن لذتِ آنی برای رسیدن به لذت بلند مدت، شاید یکی از چالش های اصلی زندگی هر یک از ما باشد. گویا نظام زندگی بر این اساس استوار شده که برای نیل به هر لذت و موفقیتی لازم است تا رنجی را تحمل کنیم و آن را به جان بخریم.
همانطور که در مقدمه بیان شد، والتر میشل، در دهه های 1960 و 70 میلادی، متغیری را معرفی کرد که میتوان آن را به عنوان متغیر اندازهپذیرشده ای در نظر گرفت که در صدد بررسی همین چالش انسانی است. خصیصه ای که تا پیش از این در ادبیات فلسفی و عرفانی نکات زیادی در باره ی آن موجود بوده است که به تازگی، یعنی در حدود پنجاه سال گذشته، با نوآوری والتر میشل، به ادبیات تجربی و آزمایشی در عرصه ی انسان شناسی نیز وارد شده است.
اهمیت فرزندپروری:
مهارت های فرزند پروری، شیوه ها یا روشهایی است که والدین بر اساس آنها فرزندان خود را تربیت می کنند. دیدگاهی که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند در شکل گیری رشد و تکامل کودک در سنین اولیه زندگی و ویژگیهای بعدی شخصیت و رفتار تاثیر فراوان و عمیقی دارد.
هر خانواده ای شیوه ای خاص را برای تربیت فردی و اجتماعی فرزند خویش به کار می گیرد. شیوه های فرزندپروری متاثر از عوامل فرهنگی، اجتماعی ، اقتصادی، سیاسی و غیره می باشد. شیوه های فرزند پروری نقش مهمی را در رشد روانی کودکان ایفا می کند. پایه ی و اساس شیوه های فرزند پروری، تلاش های والدین برای کنترل و اجتماعی کردن کودکان است. مهارت فرزندپروریِ والدین، می تواند عاملی موثر در توانایی به تأخیر انداختن لذت باشد.
پژوهش ها نشان داده اند که عمل ” بد عهدی یا بد قولی ” بر میزان ” به تاخیر انداختن لذت ” در کودکان اثر می گذارد. دکتر کید در سال 2013 در دانشگاه روچستر، این سوال را مطرح و آزمایش کرد: آیا آموزش های قبلی با متغیر ” بد عهدی ” می تواند بر میزان ” توانایی انتظار ” کودکان تاثیر بگذارد یا خیر؟ آنان در این آزمایش دو گروه را به طور تصادفی انتخاب کردند.
به هر دو گروه گفتند که اگر به مدت پانزده دقیقه بتوانند انتظار بکشند و مارشمالو را نخورند، دو مارشمالو دریافت خواهند کرد. اما یکی گروه، بعد از پانزده دقیقه مارشمالو اضافی را دریافت کردند و گروه دیگر دریافت نکردند. گروه دوم در کوشش بعدی، اعتمادش به مربیان صلب شد و درصد کمتری از آن ها به مدت پانزده دقیقه صبر کردند. به اصطلاح، سیلی نقد را به حلوای نسیه ترجیح دادند.
با توجه به این پژوهش، خیلی مهم است که والدین و یا مراقبان کودک در مورد قول هایی که به کودکان می دهند توجه نمایند. آموختنِ «مقاومت در برابر خواسته ها و هدف های کوتاه مدت» برای رسیدن به اهداف بلندمدت، نیازمند فرآیندهای خودتنظیمی است. و فرآیندهای تنظیم کننده، فرآیندهای ارادی هستند که انسان آگاهانه آن ها را برای نیل به اهداف خود به کار می بندد.
نگارنده : زینب پندار، دانشجوی دکترای مشاوره تخصصی
خیلی مطلب خوبی بود لطفا بیشتر دربارع فرزند پروری مطلب بگذارید