مرز به معنای بسیار ساده محدودۀ مالکیت است. به آغاز و پایان چیزی دلالت می کند. وقتی محدودۀ مالکیت خود را بدانید متوجه می شوید وسعت دارایی شما تا کجاست. مالکیت در روابط نیز بسیار حائز اهمیت است. اگر بدانیم که مرزهای زناشویی و روابطمان تا کجاست، می دانیم چه کسی ” مالک ” چیزهایی مانند احساسات و گرایش ها و رفتارها هست.
وقتی در سرآغاز زندگی ازدواج حد و مرزی تعیین نشود، یا وقتی که مرزهای زناشویی حذف شوند، زندگی زناشویی از هم گسیخته می شود. چراکه هر کدام دیگری دلیل رفتار خودشان ملامت می کنند و زندگی شبیه یک بازی پینگ پونگ می شود. هیچ کدام مالکیت شخصی رفتار خود را نمی پذیرد. به عقیدۀ این زوجین، رفتارشان عملاً ” نتیجۀ ” رفتار مقابل است. مرزها کمک می کند تا تعیین کنیم هر کسی چه مسئولیتی دارد. اگر بدانیم که چه کسی مالک چه چیزی است، پس می دانیم که هر کسی باید مسئول چه چیزی باشد. اگر بدانیم که مشکل از خود ماست و ما مسئول آن هستیم، در نتیجه برای تغییر مسیر در جای راننده قرار گرفته ایم. برای اولین بار صاحب قدرت می شویم.
اهمیت مسئولیت در مرزهای زناشویی:
مسئولیت شامل عمل هم می شود. اگر اتفاقی می افتد به این دلیل است که از ما عملی سرزده است. ما نیاز داریم که گرایش ها یا رفتارها یا واکنش ها یا اختیاراتمان را تغییر دهیم. باید برای مشکلات ارتباطی خود فعالانه چاره جویی کنیم، حتی اگر خطا از ما نباشد. مسئولیت می گوید ما کسانی هستیم که باید احساساتمان را به کار ببندیم و بیاموزیم که چگونه احساسات متفاوتی داشته باشیم.
در مرزهای زناشویی هر همسری باید این مسئولیت ها را بر عهده گیرد: احساسات، گرایش ها، رفتارها، گزینه ها، محدودیت ها، تمایلات، افکار، ارزش ها، استعدادها و عشق. بخش از مشکل، نحوۀ رفتار و واکنش ما است. مسئولیت به ما قدرت زندگی خوش می دهد. ما اسیر رفتار یا مشکلات همسرانمان نیستیم.
ازدواج بردگی نیست. اساس ازدواج بر روابط عاشقانه ای است که ریشه های عمیقی در آزادی دارد. هر کس مستقل از دیگری است، بنابراین آزاد است که دیگری را دوست بدارد یا خیر. آن جا که سلطه یا احساس سلطه باشد، عشق محو می گردد. عشق فقط در جایی پیدا می شود که آزادی است.
اهمیت آزادی در مرزهای زناشویی:
مثلث مرزهای زناشویی ” آزادی، مسئولیت، عشق ” است. خداوند ما را آزاد آفرید. در آزادیمان به ما مسئولیت داد و در مقام عوامل آزاد و مسئول به ما گفته شد که او را و همدیگر را دوست بداریم. هر چه عشق شکوفاتر شود همسران از چیزهایی که آنان را به بند می کشد آزاد خواهند شد، مانند : خودپسندی، الگوهای ارتباطی مخرب و غیره. سپس بیش از پیش احساس خویشتنداری و تعهد می کنند. هر چه بیشتر به تعهد عمل کنند دوست داشتنی تر می شوند.
مرزهای زناشویی چیزی نیست که شما برای دیگری مرزبندی بگذارید. بلکه مرزبندی برای خودتان است. اساساً مرزبندی ها در مورد خویشتن داری است. به عنوان مثال زنی نمی توانست به شوهرش بگوید: ” تو نباید با من این طور حرف بزنی ” این دستو قاطعانه ای نیست. اما می توانست به او بگوید که اگر دوباره آن گونه با وی صحبت کند از اتاق می روم بیرون. این تهدید کاملاً قاطعانه است چون به خودش مربوط می شود. مرز را باید فقط برای کسی گذاشت که بتوانیم بر او مسلط شویم و تنها برخودمان است که می توانیم مسلط شویم.
اگر کسی به هر نحوی به محدودۀ شخصی شما تجاوز کرد، می توانید خودتان را کنترل کنید نه اینکه اجازه دهید کنترل شوید یا باز صدمه ببینید. این خویشتنداری است. و سرانجام خویشتنداری در خدمت عشق است نه خودخواهی.
کلمات و صداقت در مرزهای زناشویی:
زبان اساسی ترین مرز است. کلمات معرف شماست. کلمات به دیگران می گوید که شما که هستید، چه اعتقادی دارید، چه می خواهید و چه نمی خواهید. مانند : ” خیر، نمی خواهم این کار را بکنم. خیر، شرکت نمی کنم. بله، می خواهم این کار را بکنم. علاقه دارم.و….” درست و صادق بودن با خود و در ورابطمان نیز مرزهایی ایجاد می کند. صادق نبودن با یکدیگر باعث می شود که این احساس کاذب به ما دست بدهد که چه کسی هستیم و کجا هستیم.
نگارنده : زینب پندار، دانشجوی دکترای مشاوره تخصصی